نمی دانم نازنین، نمی دانم ...
شاید تو همان گمگشته ی ازلی من باشی.
همان نیمه یگمشده ی روح نا آرامم.
همانی که در طلبش روزگاری هرچقدر گشتم،
نیافتم و ناگزیرایمان آوردم به افسانه بودنش.
همانی که هرگز نبود
ولی بودنش ناگریز بود و می ارزیدبه تمام بودنها و داشتنها...
نازنین،
من خسته ام
از این راه طولانی که در طلبت وبی تو پیمودم.
دیگر رمقی برایم نمانده که بخواهم بودنت را اثبات کنم؛
پس مهربانم،
خودت با صبوری بودنت را برایم اثبات کن و باش تا باشم...
عشق...برچسب : نویسنده : مهران mheran بازدید : 205